با همدیگریم یا وبال همدیگر؟
کلی بافی را کنار بگذاریم. بیا به جزییات چراغ قوه بیندازیم تا توان دیدن و شنیدن را داشته باشیم!
چشم براه و خرم و خندان روزها را شب میکنم و شب را بیدار میمانم تا صبح شود و بخوام. حکایت وارانه و خواب زمستانی.
حماقت آدمی انتها ندارد و الا تا کنون کره زمین به کره بهشت تبدیل شده بود نه کره خر...
کره زمین همیشه روز مبادا دارد اما این روزها روزهای مبادا تر است.
کسی به کسی سلام نمی کند و کودتای دستفروش تنهای کنار خیابان در مقابل ماموران شهرداری بی ثمر است.
تو خالی و مزخرف...
سکوت سنگین آسمان اجازه رجز گویی برای مجسمه های خالی و بی حس است تا، تاقو پوقی بکنند...
ایران کشور شهیدان است که در آن هر روز ملتی را شهید میکنند، که در آن ملتی هر روز جام شهادت را مینوشد.
برای رهایی از ظلم، برای عدالت و رستگاری مثل سقراط و حسین، مثل منصور، آن شعار بیخود نبود که میگفت:
هر روز عاشورا شده، هر جا کربلا شده. ...
نام کتاب : روزها در راه
نویسنده : شاهرخ مسکوب
ابهام و تردید جز جدایی ناپذیر زندگیست.همینطور تهدید آمیز است زمانی که به پذیرش آنها تن ندهیم.
آیندگان و روندگان، آیا تناسخی وجود دارد؟ بعد از مرگ چه اتفاقی می افتد؟ آیا به یک نیستی کامل میرسیم یا در بدن جانوری دیگر حلول میکنیم؟
سلانه سلانه زندگی را میگذارنم و دلخوش 4 متر و 2 قرونو دزاری هستم که ممکن است سبک زندگی من را تغییر دهد.
تغییر تغییر ...
انسان مدام به تغییر فکر میکند حتی تغییر نکردن هم بخشی از تغییر و قانون اول است .
دل غشه رفتن و سبکسری با چشمان بسته و منتظر از روزهایی است که به تغییر نکردن فکر میکنیم...
به تماشای این روزهای زندگی نشسته ام که چگونه عادت ها دارند مرا از پای در می آورند.
به ظاهر شریف و به باطن بی رحم.
بهر تقدیر ذات آدمی جنگجوست و میجنگد اما خب باکدام؟
انتخاب؟
ذهن مستبدانه اختیار روزها و لحظه ها را به دست گرفته و من منتظر هیچکس نبودم تا آزادی ام را باز پس گیرم.
اما با آمدن تو که از پاریس هم زیباتری جنگ آغاز شد. میدانم نباید برای کسی جز خود جنگید.
اما این را بدان که این روز ها بهانه سخت پیدا میشود...
آیا جز خطر، جز سرما و تاریکی چه در انتظار من است؟ آزادی؟
آزادی توقع زیادی است.
همین قدر که بتوان نفس دزده ای کشید باید شکر خدا را کرد.
نام کتاب : روزها در راه
نویسنده : شاهرخ مسکوب