حکایت هفت صفحه اول

نوشتن همیشه خوشایند من بوده. ازدحام کارها برای در آوردن لغمه نانی و از آن بعد برای رسیدن به ثروت و به قول آقای رابرت کیوساکی رسیدن به آزادی.

حواسم به باتری خودم و لب تاپم هست. باید اعتراف کنم که بیشتر حواسم به باطری لب تاپم است تا حواسم به خودم و مادری کردن برای خودم...
نوشتن جز معدود علایقی است که هنوز از سرم نیافتاده و میل به این عمل و ابراز خودم با کلمات و نشان دادن این جملات به مخاطب رهگذر همیشه برایم هیچان داشته . 

بیم و امید از اینکه پسنیدیده میشوم یا نه! 
کامنتی برایم گذاشته می شود یا نه! هر چند بعد از مدتی طمع کامنت از سرم می افتد اما نوشتن هنوز برایم جذاب است.

جذابیت نوشتن برای من از آنجا نشات میگیرد که من خجالتی بودم و جایی که توانستم به دختری که دوستش داشتم نشان دهم که میتوانم قهرمان باشم.
از طرف دیگر نوشتن باعث می شود که دایره لغات من در صحبت کردن و بلند فکر کردن بیشتر باشد. 

طرح و رنگ بلاگ اسکای رو بیشتر از پلتفرم های بلاگ نویسی دوست دارم. شاید بخاطر این باشد که نوشتن را از پرشین بلاگ شروع کردم و رنگ و رخسار بلاگ اسکای بی شباهت به پرشین بلاگ قدیمی نیست و از آن مهمتر اینکه در اینجا احساس بهتری برای نوشتن دارم.


کلمات آفتابی می شوند و من در ساعت ده و چهل و پنج دقیقه شب مشغول نوشتن هستم . 

در غوغای جنگ روسیه و به نوعی جنگ جهانی سوم . زمانی که چین خیز برداشته تا از ثروت خودش استفاده کند و ثروت بیشتری را به دست بیاورد. 
بیهودگی و هیچ خبری نیست حکایت همیشگی دنیای فانی انسان ها بوده است. بهتر است تا فرصت نففس کشیدن باقی است و پرتوی زندگی میدرخشد به کارهایی که دوست داریم بچسبیم و بپردازیم. 

حدیث نفس خودم است نوشتن و پرداختن به خودم در این روزمرگی های هیچ و حکایتی از هیچ.

باری، باید زندگی کرد و خود را پذیرفت تا توان زندگی کردن بوجود بیایید. صولت زندگی پر از درختان سبز و دشت و دمن های فراخ است که حسرت دویدن و قدم زدن و خوردن یک چای آتیشی بر من مانده است.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد