مبتذل از آسیاب ریخت

عرش اعلا کجاست؟
اسفل السافلین کجاست؟
فکرهای مبتذل در یک آن مثل کاغذ مچاله ات میکنند و پتک سرزنشگر، گذشته را محکم به طاق سرت میکوبد.
کج خلق و آشفته میان فکرها کامروا می شوم. سرزنش میکنم و به خودم می آِیم که، افکار احساساتی را در ما بیدار میکند و این احساسات چه کار ها که با آدم نمیکند. 
مجال نفس کشیدن می آِید. نفسی عمیق و بازدمی عمیق تر...

کلام و آگاهی با یکدیگر و بواسطه هم صورت میپذرند. 
چشم باز کردم موجی از سکوت، خروشان در فضا بود و در خاکستر تنهایی  رد پاهایم را جا میگذاشتم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد