تمام کارهایم پشت هم قطار شده بود. میدانستم اگر بخوابم حداقل ساعت 5 عصر بیدار میشوم و با تعدادی زیادی میس کال و پیم در واتس اپ روبرو میشوم.
از این جهت تصیم گرفتم که نخوابم و بیدار بمانم.
یال و کوپال و ریش و سیبیلم را کوتاه و مرتب کردم. مثل اسبی که صاحبش او رو با همان فرچه مخصوصی که به روی پوست اسب ها میکشند نوازش و طومار میکند.
حالم بهر شد. ظاهر خوب همیشه در حالت روحی تاثیر گذار است. از این رو دارندگی و خرید البسه نو و شیک به تن انسان همیشه جسی خوبی در خود و دیگران ایجاد می کند.
صاف و ستبر برگشتم پشت سیستم و مجدد دنبال فیلم گشتم. از دیشب همینطور دنبال فیلمی بودم که این حالم را عوض کنم و در نهایت بعد از دیدن 2 تا فیلم حالم عوض شد.
جمله نهایی فیلم آخر این بود:
دنبال هرچی که بگردی پیداش میکنی...
و من از دیشب دنبال عوض کردن و پیدا کردن این حال و احوال از دست رفته بودم تا آبی زیر پوست آن بیندازم و درسی بگیرم تا دوباره بجنگم در سکوت شاهانه خودم ...
واقعیت عبوسی این روزها دنیا رو فرا گرفته. نه اینکه پیش از این سایه ی روشنی حاکم دنیا بوده باشد.
با گذشت زمان و کشیدن نفس هایی که شمارش آنها غیر ممکن است، حال و احوال دنیا برایت مهم می شود. چرا که قبل تر به حال و احوال درونی خودت پرداختی و زدنگی درونی خودت را بررسی کرده ای .
درون مایه تمام آنچه به آنها عقیده و باور داری نشات گرفته از آن چیزی است که تا به حال تجربه یا آموزش دیده ای و به مصلحت وقت در جریان زندگی ات قرار گرفته .
حقیقت و عقیده دو مساله ای است که جای تفکر و اندیشه دارد.
حقیقت درباره مرگ چیست ؟
عقیده من درباره مرگ چیست؟
ای بسا روزی با مردن به حقیقت این ماجرا هم پی ببرم ...
از همین دست موضوعات باعث می شود که ابهام و تردید و گیجی ناخواسته ای در افکارم شکل بگیرد و درون مایه تصمیماتم را شکل دهد.
جنگجو تیر را در چله کمان گذاشت و به آخرین خورشید کلاغی شلیک کرد آسمان شروع به بارش پر های کلاغ کرد و آخرین خورشید کلاغی خاموش شد و نور واقعی و خورشید دهم نمایان گشت...
انتخاب شبکه منو تو برای اجرای نوروزی بعد از تحویل سال نو معین بود.
سال نو می شود و این نو شدن بزرگترین تلنگر هر سال ماا برای گذر عمر است شاید باور نکردنی باشد اما در گذرگاه این زندگی، رابطه های عاطفی، کوره راه های زندگی همگی مارو در ابهام تردید و تا الان چه کسی شده ام فرو می برد.
در پستویی تاریک به نام میز کار پنهان میشویم و از نادانی ها و توانایی های خود میگریزیم تا شاید جایی برای نادیده گرفتن این همه سئوال و ابهام پیش یایید .
خیلی از وقایع را بعد از مرور پاک میکنیم تا بتوانیم ادامه دهیم اما غافل از اینکه چیزی پاک نمی شود و با نادیده گرفتن چیزی درمان نمی شود.
نوشتن همیشه خوشایند من بوده. ازدحام کارها برای در آوردن لغمه نانی و از آن بعد برای رسیدن به ثروت و به قول آقای رابرت کیوساکی رسیدن به آزادی.
حواسم به باتری خودم و لب تاپم هست. باید اعتراف کنم که بیشتر حواسم به باطری لب تاپم است تا حواسم به خودم و مادری کردن برای خودم...
نوشتن جز معدود علایقی است که هنوز از سرم نیافتاده و میل به این عمل و ابراز خودم با کلمات و نشان دادن این جملات به مخاطب رهگذر همیشه برایم هیچان داشته .
بیم و امید از اینکه پسنیدیده میشوم یا نه!
کامنتی برایم گذاشته می شود یا نه! هر چند بعد از مدتی طمع کامنت از سرم می افتد اما نوشتن هنوز برایم جذاب است.
جذابیت نوشتن برای من از آنجا نشات میگیرد که من خجالتی بودم و جایی که توانستم به دختری که دوستش داشتم نشان دهم که میتوانم قهرمان باشم.
از طرف دیگر نوشتن باعث می شود که دایره لغات من در صحبت کردن و بلند فکر کردن بیشتر باشد.
طرح و رنگ بلاگ اسکای رو بیشتر از پلتفرم های بلاگ نویسی دوست دارم. شاید بخاطر این باشد که نوشتن را از پرشین بلاگ شروع کردم و رنگ و رخسار بلاگ اسکای بی شباهت به پرشین بلاگ قدیمی نیست و از آن مهمتر اینکه در اینجا احساس بهتری برای نوشتن دارم.
کلمات آفتابی می شوند و من در ساعت ده و چهل و پنج دقیقه شب مشغول نوشتن هستم .
در غوغای جنگ روسیه و به نوعی جنگ جهانی سوم . زمانی که چین خیز برداشته تا از ثروت خودش استفاده کند و ثروت بیشتری را به دست بیاورد.
بیهودگی و هیچ خبری نیست حکایت همیشگی دنیای فانی انسان ها بوده است. بهتر است تا فرصت نففس کشیدن باقی است و پرتوی زندگی میدرخشد به کارهایی که دوست داریم بچسبیم و بپردازیم.
حدیث نفس خودم است نوشتن و پرداختن به خودم در این روزمرگی های هیچ و حکایتی از هیچ.
باری، باید زندگی کرد و خود را پذیرفت تا توان زندگی کردن بوجود بیایید. صولت زندگی پر از درختان سبز و دشت و دمن های فراخ است که حسرت دویدن و قدم زدن و خوردن یک چای آتیشی بر من مانده است.